جدول جو
جدول جو

معنی باز یار - جستجوی لغت در جدول جو

باز یار
دهکده ای از دهستان لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازیار
تصویر نازیار
(دخترانه)
یار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازیار
تصویر بازیار
(پسرانه)
بازدارنده، داور مسابقه پرش (نگارش کردی: بازیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مازیار
تصویر مازیار
(پسرانه)
اورا مزدایار، پسر قارون فرمانروای طبرستان، پسر قارون، از سپهبدان مازندران در قرن سوم که علیه خلیفه بغداد شورش کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باد دار
تصویر باد دار
پرباد، دارای باد مثلاً لاستیک باددار، بادآور، نفخ آور، دارای ورم، آماس کرده، کنایه از شخص متکبر و خودپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باف کار
تصویر باف کار
بافنده، کسی چیزی را می بافد، مخفّف واژۀ بافنده کار، پای باف، نسّاج، حائک، جولاه، جولاهه، تننده، بافت کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیار
تصویر بازیار
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازبان
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 18 هزارگزی جنوب خاور لردگان و 3 هزارگزی آب خرسان در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 102 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و ارزن و تنباکو و بادام و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سخته. که معیار دارد. بقاعده. مرتب و منظم. سنجیده:
سخن باید که بامعیار باشد
که پرگفتن خران را بار باشد.
نظامی.
و رجوع به معیار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 5 هزارگزی باختر میناب و دو هزارگزی شمال راه فرعی میناب در جلگه واقع است، ناحیه ای گرمسیر و دارای 400 تن سکنه است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن خرما، مرکبات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است، مزرعۀ شهمرادی جزءاین ده است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، دو فرسخ میانۀ شمال و مغرب میناب است، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
بازداری، نگاهداری باز، قوشچی گری
لغت نامه دهخدا
(گُ)
برگشت. (ناظم الاطباء). بازآینده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161).
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشتکوه بخش شهرستان یزد که در 46 هزارگزی جنوب باختر نیر و 13 هزارگزی راه فرعی نیر به ابرقو در کوهستان واقع است، سرزمینی است گرم با 198 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات، اشجار، انار، سردرختی وشغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی کرباس بافی و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 46 هزارگزی جنوب کوهدشت و 46 هزارگزی جنوب راه شوسۀ فرعی خرم آباد به کوهدشت واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 180 تن سکنه، آب آنجا از مادیان رود تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ردیف کار. در اصطلاح بنایان، خط مستقیم افقی کنار بنائی. توازی. موازات. یکباد. همباد. هم طراز. برابر. برابر یکدیگر. رجوع به باد شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ دَ / دِ)
دارندۀ باغ، باغ خدا، صاحب باغ، آنکه باغداری کند، دارای باغ، (یادداشت مؤلف)، مالک باغ
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور که در 60 هزارگزی شمال قدمگاه واقع است. منطقه ای است کوهستانی، معتدل و 167 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و راهش مالرو میباشد. کلاته حیدربک و پشتکوه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آلت کار. آلات اهل صنایع. (شعوری ج 2 ورق 59). آلت طرب و ساز آلت کار و صنعت. (ناظم الاطباء). دست افزار، سامان و درستی و نظم و سلامت کار:
گر ز پی ساز کار، در الف آز
سین سلامت فزودمی چه غمستی ؟
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805).
، عرصه. عده. (ترجمان القرآن). ساختگی
لغت نامه دهخدا
(بازْ)
بازدار. (جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (ربنجنی). مربی و نگاه دارندۀ باز. قوشچی. میرشکار. صیاد. (برهان قاطع) (شعوری). پرورندۀباز:
افریقیه صطبل ستوران بارکش
عموریه گریزگه باز و بازیار.
منوچهری.
عقابان ببازی و کبکان به جنگ
سر بازیاران درآرد به ننگ.
نظامی.
و رجوع به بیزار شود.
لغت نامه دهخدا
لقب شیخ ابوعلی حسین بن محمد بن احمد اکّار بود و در شیرازنامه (ص 97) لقب وی بازیار آمده است، رجوع به ابوعلی، واکار در همین لغت نامه و حاشیۀ شدالازار ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان صحرای باغ بخش مرکزی شهرستان لار که در 60 هزارگزی جنوب باختر لار در کنار راه فرعی لار به بیرم در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر با 337 تن سکنه و آب آن از قنات و چاه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و صیفی و شغل مردمش زراعت است، این قریه مرکز دستۀ ژاندارمری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از از دار
تصویر از دار
آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیگر
تصویر بازیگر
مشغول کننده، اسباب بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاز دار
تصویر گاز دار
جوشی چون دوغ جوشی مایعی که دارای گاز است آب گازدار دوغ گازدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد یار
تصویر داد یار
کسی که یاری عدل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راز دار
تصویر راز دار
سر نگاهدار، دارنده راز کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دارش
تصویر باز دارش
بازداشتن، محبوس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز یافت
تصویر باز یافت
آنچه که بی زحمت و رنج بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
برزگر، دهقان، زارع، کشاورز، شکارچی، صیاد، میرشکار، بازجان، بازدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت باردار، زن یا حیوان باردار، آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرهای افقی سقف اتاق و نعل درگاه، تیر بزرگ افقی میان سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
غذای نفخ آور، غذای نامناسب برای بیمار
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
مکرّراً، مکرّر، به طور مکرّر
دیکشنری اردو به فارسی